جدول جو
جدول جو

معنی حالی هاکردن - جستجوی لغت در جدول جو

حالی هاکردن
فهماندن، حالی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب بفهمد و دریابد، فهماندن
فرهنگ فارسی عمید
(جُ تَ)
در تداول عوام، تلقین کردن. افهام. فهمانیدن. ملتفت کردن. نیک فهمانیدن. تفهیم. دریاباندن. منکشف کردن. مکشوف کردن. فهماندن. واقف کردن. تعریف کردن. معروف کردن. تنبیه کردن. متنبه کردن. منتبه کردن. مطلع کردن. ارائه کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
خوشیدن خوش گشتن، آگاهاندن فهماندن فهمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
((کَ دَ))
فهماندن، فهمانیدن
فرهنگ فارسی معین
فهماندن، تفهیم کردن، متوجه ساختن، ملتفت کردن، آگاه ساختن
متضاد: حالی شدن، ادب کردن، آدم کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرک کشیدن، دزدانه نگاه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جدا کردن، سوا نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
سفید نمودن آلات مسی با قلع
فرهنگ گویش مازندرانی
متوجه کردن، فهماندن
فرهنگ گویش مازندرانی
کج و معوج و نامتعادل شدن بار بر روی چهارپا
فرهنگ گویش مازندرانی
فهماندن، آگاه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بریدن، دو نیم کردن، صدمه زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
روانه ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریز کردن، خرد کردن، نارسا ادا کردن کلام، خرد کردن، ریز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نفله کردن، غارت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت سر گذاشتن تپه یا کوه، عبور کردن، زیر و رو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی